عشق مامان و بابا احسانعشق مامان و بابا احسان، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

خاطرات احسان مامان

چتر

سلام زیبای مامان امروز صبح که از خواب بیدار شدیم بابایی منو برد پشت پنجره و بیرونو بهم نشون داد کلی برف باریده بود بعدش هم شما بیدار شدی بعد از کلی فرمایشات ( پسته و کشمش توی هر دو جیب ) حاضر شدیم تا با هم بریم خونه مامان جونی از در که رفتیم بیرون همین که برفها رو دیدی کلی ذوق کردی داد میزدی و میخندیدی بعدش هم بهم گفتی : مامان برام چتر میخری ؟ گفتم آره مامان جان میخرم . بعد سوار ماشین آقای دشتی (همسایمون)شدیم اول سلام دادی بعدش گفتی آقای دشتی ببین چه برف اوشگلی میاد. چتر داری؟قربون شیرین زبونیهات خدا نگه دارت باشه مامانی لحضه شماری میکنم تا بعداز ظهر بشه و برگردم پیشت دوستت دارم پسر نازم. ...
1 بهمن 1390

دعا

سلام گل پسر قند عسل دیشب بابایی اومد خونه گفت هنوز گذر نامه ها حاضر نشده خیلی ناراحت شدیم گریه مامانی دراومده بود که یکدفعه دیدم شما دستهای کوچولوتو رو به آسمون گرفتی و گفتی خدایا کمک کن بیام مکه  ، از خوشحالی نمیدونستم باید چیکار کنم پریدمو بغلت کردم و بوسیدمت . پسر مهربونم انشاالله خدا به دل شما نگاه کنه و قسمتمون کنه تا زودتر بریم به خونش. الهی آمین .راستی امروز سالگرد ازدواج من و باباییه از خدا به خاطر داشتن بابای گلت سپاسگذارم همچنین از بابایی به خاطر همه زحماتی که توی این چند سال برای من و شما کشیده ممنونم امیدوارم هر دوتون همیشه سالم شاد باشید و در کنار همدیگه صدمین سال با هم بودنمونو جشن بگیریم .   ...
28 دی 1390

کلمات زیبا

سلام مامانی خوشگلم امروز میخوام تلفظ چند تا از کلمات خوشگل یا به قول گل پسرم اوشگل شما را برات بنویسم .                              هواپیما=هاتاما                                         خوشگل=اوشگل کامپیوتر=آمیتر         ...
16 دی 1390